روز چهارشنه 94.1.26 : دانشگاه درس ریزپردازنده.....
روز سه شنبه 94.2.1 : امروز ساعت 7-8 بیدار شدم.....ساعت 10:40 از خونه زدم بیرون........12:10 با شیدا رسیدیم دم اتوبوسا......
عاطی چن مین زودتر اومده بود و جا گرفته بود........تا دانشگاه صحبت کردیم....
رفتیم ساختمون اداری تا عاطی فرم کارآموزی رو بگیره....سه تامونم شدیدا گرسنه بودیم و ضعف کرده بودیم.....
ولی وقته غذا خوردن نبود....نفری یه بستنی خریدیم خوردیم تا ته دلمون رو بگیره....من قیفی....عاطی کیمی....شیدا لیوانی......
ساعت 2:40 سر کلاس بودیم.....و ساعت 3 امتحان شروع شد......
امتحان میانترم کامپایلر....ساعت 3:36 از دانشگاه زدیم بیرن و رفتیم ترمینال......
رفتیم کرج با مترو........شیدا و عاطی غذا خریدن.......
شیدا گوشت پلو ......عاطی کوبیده.......خوردن و رفتیم داخل مترو.... .
البته منم چند قاشق از غذای عاطی خولدم..
مغز سرم درد میکرد و به شدت خسته بودم.....
از طرفی لنزا و از طرفیم کفش ها....
آخر لنزارو درآوردم و پشت کفشارم خوابوندم.. ...
یهو دیدم شیدا و عاطی که داشتن پشت سرم میومدن دارن غش غش میخندن...
شیدا گفت زییییینب چرا کفشاتو خوابوندی؟؟؟؟؟ شلغ شلغ میره بالا پایین.....
و همش میگفت لنگ ت کو... ....
تو قطار کلی عکس انداختیم و صحبت کردیم..... ..
طبق معمول راه 2 ساعته شد 4 ساعت....و من 8 رسیدم خونه... ...
دور از جوووونم ولی عین جنازه افتادم و خوابیدم......
ساعت 11 بیدار شدم و تا 5 صب بیدار بودم... ..
نظرات شما عزیزان:
|